مهندس بختیار بقالی – بانه
____________________
واژه شناسی:
فرهنگ آکسفورد سکولاریسم را چنین تعریف می کند: «اعتقاد به اینکه قوانین آموزش و سایر امور اجتماعی بیش از آنکه یا به جای آنکه مبتنی برمذهب باشد بر داده های علمی بنا شود.» این مفهوم فاقد یک تعریف قطعی و مورد اتفاق است. اما به تعبیر برایان ویلسون وجه مشترک تمام تعاریف عبارت است از: توسل هر چه کمتر به توضیح و تبیین های ماورای طبیعی و توسل هر چه کمتر به منابعی که برای تأمین اهداف ماورای طبیعی به کار می آید و حمایت هر چه کمتر از اعمال یا فعالیت هایی که رابطه با قوای ماورای طبیعی یا اتکا به این نیروها را تشویق و تبلیغ می کند.
معادل فارسی آن «دنیا گرایی» و معادل عربی آن «عَلْمَنَه» است که اشاره به این دارد که نگاهها از آسمان به زمین دوخته می شود و از آن فراتر نمی رود. البته در فارسی سکولاریسم را «جدایی دین از سیاست» نیز معنی می کنند که به نظر می رسد تعریف جامعی نباشد چرا که این تعبیر یکی از مظاهر و نمودهای سکولاریسم است و نه همه آن. واژه دیگری که شاید کاربرد زیادی در این مورد داشته باشد «سکولاریزاسیون» است. که عبارت است از «فرایندی که طی آن وجدان دینی، فعالیت ها و نهادهای دینی اعتبار و اهمیت اجتماعی خود را از دست می دهند و این بدان معناست که دین در عملکرد نظام اجتماعی به حاشیه رانده می شود و کارکرد اساسی در عملکرد جامعه با خارج شدن از زیر نفوذ و نظارت عواملی که اختصاصاً به امر ماورای طبیعی عنایت دارند، عقلانی می شود.» پس معلوم می شود که سکولاریزاسیون یک فرآیند است و سکولاریسم یک ایدئولوژی و آنچه در باب سکولاریسم در غرب رخ داد نخست به صورت یک فرآیند و پدیدار اجتماعی نمایان شد و آنگاه شکل یک ایدئولوژی رسمی به خود گرفت.
تاریخچه:
ریشه های سکولاریسم به دوران سلطه ی رجال کلیسا بر اروپای قرون وسطی بر می گردد که از آن تحت عنوان قرون جهل و تاریکی یاد می شود. دورانی که پاپ ها به نام دین خود را مالک و صاحب همه چیز حتی بهشت و جهنم می دانستند و اقدام به خرید و فروش آن می کردند. دست درازی کلیسا فقط به ماورای طبیعت محدود نشد بلکه مظاهر و شئون اجتماعی و حتی طبیعی را نیز در بر گرفت. سیاست و اقتصاد در یدِ قدرت رجال به اصطلاح دین بود. روابط اجتماعی مطایق میل و خواست های آنان تنظیم می شد. آنان به این نیز قناعت نکردند و حتی اظهار نظر در امور علمی را که حوزه تجربه و مشاهده و آزمایش است و به کلی از چنبره ایدئولوژی بیرون می باشد از آن خود می دانستند و هر کس با نظریات علمی کلیسا مخالفت می کرد گرفتار مجازات سختی می شد. به عنوان مثال مخالفت «برونو» با نظریه بطلمیوسی مرکزیت زمین در عالم که نظریه رسمی کلیسا بود باعث سوزاندن وی در آتش شد. این وضعیت منجمد و تاریک ادامه داشت تا اینکه خورشید علم تابیدن گرفت و یخها را به آرامی ذوب کرد و زایشی نو حیات اجتماعی و طبیعی بشر را فرا گرفت. پیشرفت های علمی آموزه های رسمی کلیسا در باب علم را یکی پس از دیگری از اعتبار انداخت و بدین ترتیب کلیسا اولین سنگر خود را از دست داد و به دنبال آن شک و تردید در سایر آموزه های آن نیز آغاز شد و به تدریج دیگر حوزه ها از جمله سیاست، اقتصاد، اجتماع، فرهنگ و هنر نیز از زیر سلطه کلیسا خارج شدند. حتی کار به اینجا نیز ختم نشد؛ بلکه خود دین هم که کلیسا نهاد رسمی آن محسوب می شد تحت تأثیر افکار «لوتر» و «کالوین» دچار تغییر و اصلاح شد. مطابق این دین اصلاح شده دیگر کلیسا واسطه بین انسان و خدا نبود و انسانها خود شخصاً می توانستند با خدای خود ارتباط برقرار کنند و گناهان خود را پیش او اعتراف کنند و این منجر شد به اینکه کلیسا آخرین سنگر خود را نیز از دست بدهد و چیزی جز تشریفاتی اندک از آن باقی نماند. روند سکولاریزاسیون چنین در غرب اتفاق افتاد و چنانچه ذکر شد فقط سیاست را در بر نگرفت بلکه شامل دیگر حوزه ها نیز شد و چنان به جانب افراط گرائید که چیزی نه تنها برای کلیسا که برای دین نیز باقی نگذاشت و به مرور آن را حاشیه نشین کرد.
مبانی و اصول فلسفی سکولاریسم:
اومانیسم:
اومانیسم یا «انسان محوری» یا فلسفه «اصالت انسان» را می توان مادر و ریشه قریب به اتفاق مکاتب و اندیشه های مدرن دانست. تا قبل از جنبش اومانیسم در اروپا فلسفه غالب فلسفه به اصطلاح «خدا محور» و به تعبیر درست تر «کلیسا محور» بود. اما با ظهور اومانیسم جایگاه انسان در هستی متحول شد. انسان یا «من» اندیشه دکارتی به محور تبدیل شد. اندیشه تسلط بر طبیعت در وی فزونی گرفت و کم کم خود را به جای خدا نشاند و خود را ملاک و معیار همه چیز دانست و به این ترتیب دین و آموزه های آن را به عقب رانده و بی اعتبار ساخت. اومانیسم راه حل مشکلات بشری را بیش از آنکه در حوزه ایمان به خدا جستجو کند از رهگذر عقل و خرد آدمی می جوید.
عقل گرایی (راسیونالیسم):
عقل گرایی فرزند خلف اومانیسم است؛ چرا که عقل برترین نیروی انسان است و انسانی که خود محور و ملاک همه چیز است طبیعتاً عقل وی نیز که قوه تمیز و داوری او به حساب می آید معیار و مبنای همه چیز می شود. فرهنگ آکسفورد عقل گرایی را چنین تعریف می کند: «تئوری ای که مطابق آن همه رفتارها و عقاید باید بر خرد استوار شود نه بر احساسات یا عقاید دینی».
از ارکان مهم عقلانیت اطمینان به توانایی عقل در همه شئون اعم از دین، علم و غیره است. که تعبیر دیگر آن «خود بنیادی عقل» است. بدین معنی که عقل محضاً و به تنهابی و بدون اتکا به هیچ مرجع طبیعی و ماورای طبیعی غیر از خودش قادر به حل مسائل و مشکلات بشر می باشد. این گونه عقلانیت از ارکان مهم مدرنیته به حساب آمد و به قول پست مدرنها به یک «فرا روایت» تبدیل شد. البته این تئوری در طول زمان آزمایش خود را پس داد و نشان داد که عقل محض نه تنها نتوانست جوابگوی مسائل باشد بلکه خود باعث و منشاء بسیاری از مشکلات دیگر شد. همین مشکلات بود که پست مدرنها را به جنگ با این عقلانیت برانگیخت و باعث شد آنرا در خوشبینانه ترین حالت فقط روایتی در کنار سایر روایت ها قرار دهند. خود «کانت» نیز که از بانیان مهم مدرنیته به شمار می رود خیلی پیشتر از پست مدرنها کتابی عظیم و مغلق در باب محدودیت های عقل بنام «نقد عقل محض» نوشته و در آن حدود و توانایی های عقل را به تفصیل شرح داده بود.
ساینتیسم:
این فلسفه یگانه راه شناخت جهان را مشاهده حسی و آزمون تجربی می داند. این تفکر فلسفی پس از رنسانس بیکن، جان لاک و اسپینوزا رواج یافت. بر اساس آن، گزاره ها فقط به میزانی که با کمیات یا امور واقع تجربی پیوند دارند محتوی حقیقی و صدق دارند. به عنوان مثال یک سکولار علم گرا هیچ ارتباطی بین بارش باران و یک وجود متعالی ماورای طبیعی بنام خدا نمی بیند و آنرا فقط بر اساس پدیده های مادی و عینی تفسیر می کند. به عبارت دیگر آنرا بی ارتباط با یک مبدأ متافیزیکی تصور می کند. از دیگر جنبه های آن اینست که علم تجربی در ارائه راه درست زندگی و نیل به سعادت مطلوب، انسان را از دین بی نیاز می سازد. نتیجه واضح این فلسفه مورد بی مهری و انکار قرار دادن آموزه ها و مفاهیم متافیزیکی و دینی است.
در نقد این فلسفه باید گفت که ساینتیسم قسمت اعظم اندیشه های انسانی را نادیده می گیرد. اندیشه ها را مطابق آنچه که آقای دکتر سروش طبقه بندی کرده اند می توان به پنج دسته تقسیم کرد: اندیشه های اعتباری، اندیشه های علمی کلی، اندیشه های علمی جزئی، اندیشه های متافیزیکی و اندیشه های غیر علمی – غیر متافیزیکی.
چنانچه ملاحظه می شود ساینتیسم فقط قسمت دوم و سوم اندیشه ها را معتبر می پندارد و بقیه را چون قابل آزمایش و تجربه نیستند دور می اندازد. اگر این فلسفه را قبول کنیم به عنوان مثال ریاضیات و منطق از حوزه اندیشه بیرون می روند. جالبتر آنکه علم گرایی خود مبتنی بر اندیشه های متافیزیکی است و در واقع نوعی فلسفه است و یعنی در خود دچار تناقض است و بنیان خود را قبول ندارد درست مانند کسی که بر شاخه درخت نشسته است و دارد با ارّه آنرا می برد.
ایندیویدیوآلیسم (فرد گرایی یا فلسفه ی اصالت فرد):
مطابق این فلسفه علایق، امیال و خواسته های فردی به گونه ای جدا از ویژگی های اجتماعی مورد توجه قرار گرفت و خرد آدمی رکن اساسی نیک بختی انسان به شمار رفت. این تفکر منجر به پیدایش فلسفه حقوق طبیعی شد که مطابق آن در طبیعت آدمی عناصر مشترکی وجود دارد که معیارهای حقوق، قوانین و حکومت را ممکن می سازد و باعث می شود که انسان از ماورای طبیعت بی نیاز شود و همه چیز را در درون خویش بجوید. پیداست که این فلسفه نیز از نتایج و محصولات اومانیسم می باشد. تفکر اصالت فرد اگر چه افراد انسانی را حرمت می نهد و برای فرد ارزشی مفرط قائل است اما به اجتماع که حاصل روابط بین این افراد است هیچ توجهی نشان نمی دهد. به عبارتی فقط مصالح ساختمان اجتماع برایش مهم است و به چگونگی بهم پیوستگی آنها کاری ندارد. گویی که فرد را در خلأ تصور می کند و لذا بسیاری از اوقات از واقعیات اجتماعی دور می افتد.
تقدس زدایی:
سکولاریزم با تفسیر مادی امور و پدیده ها و بریدن و بی ارتباط دانستن آنها با یک مبدأ و معاد ماورای طبیعی به تقدس زدایی پرداخت به گونه ای که از این دید گاه فرقی بین مسجد و کافی شاپ وجود ندارد. متون مقدس نیز با متون بشری هیچ فرقی ندارند و مطابق علم هرمنوتیک تمام آنها مثل هم تأویل و نقد می شوند و برای موجه نشان دادن آن «تقدیس» را معادل «نقد پذیری» قرار داده و برای نشان دادن دگماتیک بودن آموزه های دین آنرا به معرفت دینی نیز تسرّی می دهند. در صورتی که در بینش دینی تفاوتی آشکار بین «دین» به مثابه گزاره های وحیانی و مقدس و «معرفت دینی» یعنی تفاسیر و برداشت های بشری از دین وجود دارد.
اسلام و سکولاریزم:
علل و ریشه های سکولاریزم را در غرب و دنیای مسیحی بررسی کردیم. حال ببینیم آیا مقتضیات و بسترهای تکوین سکولاریزم در رابطه با اسلام نیز وجود دارد یا نه؟
نظر اسلام در باب عقل و علم:
آموزه های وحیانی اسلام با دستورات و احکام کلیسا بسیار متفاوت است. اسلام نه با عقل مخالف است و نه با علوم تجربی. در بسیاری از آیات قرآن به تعقل سفارش شده است و کسانی را که از این موهبت الهی استفاده نمی کنند مورد توبیخ قرار داده و آنها را از حیوانات هم گمراه تر دانسته است. همچنین قرآن انسانها را فرا می خواند تا در آیات آفاق و انفس سیر کنند و به مطالعه بپردازند. عباراتی نظیر «آیا تعقّل نمی ورزید؟» «شاید تعقل پیشه کنید.»، «... برای قومی که تعقل می کنند» و «عقل نمی ورزند» در قرآن حدود 40 بار تکرار شده است.. برای اهمیت عقل در قرآن همین بس است که در مورد کسانی که از عقلشان استفاده نمی کنند چنین می فرماید: «انَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللهِ الصُّمُّ الْبُکْمُ الَّذینَ لا یَعْقِلُونَ» (انفال / 8) (براستی بدترین جنبندگان نزد خداوند انسانهای کر و لالی هستند که از عقلشان استفاده نمی کنند.
در بینش اسلامی هستی کتابی است که در کنار کتاب وحی خوانده و از آن تحت عنوان کتاب «منظور» یاد می شود. یعنی کتابی که باید در آن نظر، مشاهده و تفکر کرد. «قلْ سِیرُوا فی الأرْضِ فَأنظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللهُ یُنْشِیء النَّشْأَةَ الْآخرَةَ إنَّ اللهَ عَلَی کُلِّ شیءٍ قَدیرٌ» (بگو در زمین سیر کنید، پس مشاهده کنید که خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرد پس خداوند بار دیگر می آفریند. همانا که خدا بر هر چیزی تواناست. (عنکبوت / 20) و یا این آیه که ما را به تفکر در وجود مان فرا می خواند: «أوَلمْ یَتَفَکَّروا فی أنْفُسِهِمْ ما خَلَقَ الله السَّموات و الْأرضَ وَ مَا بَیْنَهُما إلَّا بِالْحقَّ وَ أجَلٍ مُسَمَّیَ وَ إنَّ کَثیراً مِنَ النَّاسِ بِلِقاء ربّهِمْ لَکفِرونَ» (الروم / 8) (آیا در خودشان تفکر نمی کنند. خداوند آسمانها و زمین و آنچه را که ما بین آنهاست نیافریده است. مگر به حق و طبق زمانبندی معین و همانا بسیاری از مردم نسبت به ملاقات پروردگارشان کافر هستند).
نتیجه اینکه، فلسفه اسلامی، فلسفه ای است مبتنی بر تجربه، عقل و برهان (قُلْ هاتُوا بُرْهانَکُمْ اِنْ کُنْتُمْ صادقینَ،) اما تفاوت آن با فلسفه سکولاریستی در اینست که اولا: بر هیچکدام از آنها به تنهایی استوار نیست و همه را با هم دارد. ثانیا: آنها را در پرتو آموزه های وحی بکار می گیرد.
عقلی که اسلام به استفاده از آن تشویق می کند عقلی است در پناه شرع و همگام با آن نه عقل خود بنیاد و خود فرمانفرمایی که سکولارهای مدرن می گویند. همچنانکه امام غزالی(رحمه الله) به آن اشاره دارند. ایشان عقل را به بینایی و شرع را به روشنایی همانند می کند که هر یک بدون دیگری سودمند نیست. زیرا عاقل بی نیاز از شرع همچون شخصی بینا در تاریکی است و دیندار بی عقل همانند نابینایی است که در روشنایی راه می رود. به تعبیر حجةالاسلام: « قطعاً عقل به همراه شرع نور علی نور است».
رابطه دین و دولت:
به گمان سکولارها دین تنها در رابطه شخصی با خدا خلاصه می شود و کاری به امور اجتماعی و سیاسی ندارد. شعار مورد علاقه آنها اینست: «آنچه را که مربوط به قیصر است به قیصر واگذار کنید و آنچه را که مربوط به خداست به خدا» تعبیر دیگر آن این می شود که سیاست پیشه حاکمان است و خداوند فقط مالک و حاکم کلیسا و مسجد است و به امور دیگر کاری ندارد. در رابطه با این موضوع اشکال بزرگی که بر سکولاریسم وارد است اینست که سکولارها نه دین را می شناسد و نه با سیر تاریخی تکوین دولت آشنا هستند. یعنی نسبت به هر دو شق قضیه جهل دارند.
در بینش اسلامی دین عبارت است از برنامه ای جامع و کامل برای زندگی بشر که تمامی جوانب و زوایای حیات بشری را شامل می شود و برای هر عرصه ای دارای اصول و احکام خاصی است. احکامی که از طرف خداوندی بس دانا و حکیم وضع شده و فقط از آن اوست. (إن الْحُکْمُ إلَّا لله) چرا که فقط اوست که به احوال انسان و شئون مختلف حیات اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی او آگاه و محیط است. او انسان را آفریده و امر نیز باید از آن او باشد.(أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ)
و اما اشتباه بزرگی که در رابطه با مفهوم دولت روی داده اینست که دولتهای معاصر عبارتند از دولت – ملتهایی که محصول مدرنیته می باشند و ساختار آنها در مقایسه با دولت های چندین قرن پیش که ابتدایی بوده و ساختاری نسبتاً ساده داشته اند متفاوت بوده و پیچیده تر می باشد. به عنوان مثال سیستم حکومتی در دوره رسالت پیامبر اسلام نسبتاً ساده بوده است.
پیامبر عملاً حاکم مدینه محسوب و تصمیم گیری برای تمام امور مهم از طریق شورا انجام می شده و مسجد نیز پایگاه حکومت، مشورت، صدور حکم و قضاوت بوده است.
پس هم تاریخ صدر اسلام و هم آیات بسیاری از قرآن که مربوط به حکم و اجرای آن هستند نشان می دهند که اسلام در ابتدای ظهورش دارای سیستم حکومتی بوده است. بعد از دوره رسالت یعنی در زمان خلفای راشدین نیز وجود یک دولت مقتدر اسلامی را به هیچ وجه نمی توان انکار کرد.
در اینجا اشاره به یک مطلب خالی از لطف نیست و آن اینکه کسی همچون «علی عبد الرزاق» که با نوشتن کتاب «الاسلام و أصول الحکم» برای اولین بار شبهه بالا را مطرح نمود و برای مدتی مایه داغ شدن بازار سکولاریسم در جوامع اسلامی شد بعدها از نظریات مطرح شده خود در آن کتاب برگشت و ندامتش را با این عبارت بیان کرد: «قطعاً عبارت اسلام مجرد رسالتی معنوی است» جمله ای بود که شیطان آن را بر زبانم انداخت.!»
جالب است اگر بدانید این کتاب که 55 سال پیش صاحبش به اشتباهات موجود در آن پی برد و آنرا دور انداخت اکنون در جامعه ما به تازگی ترجمه و وارد بازار شده و برای آن تبلیغات گسترده ای صورت گرفته است.
در پایان این قسمت می خواهم نکته ای را یادآوری کنم که مربوط می شود به چگونگی رابطه دین با سیاست؛ و آن این است که وقتی می گوییم دین برای تمام جوانب و شئون حیات انسان از جمله سیاست برنامه و حکم دارد بدین معنی نیست که تمام «باید» و «نباید» ها را از پیش تعیین کرده و عقل انسان را تعطیل نموده است. بلکه بدین معنی است که در هر زمینه دارای اصول و احکام کلی است و چگونگی اجرای آنها و جزئیات را به عهده عقل و تجربه انسانها نهاده و از آنها خواسته است که با درک واقعیات و مقتضیات زمانی و مکانی خاص خودشان اجتهاد کرده و آنها را در جامعه پیاده کنند. رویدادها و مسایل را شناسایی کنند و برای آنها جوابهای درخور، شایسته و نو بدهند.
وضعیت سکولاریسم در جهان کنونی:
با وجودی که به نظر می رسد با روند رو به رشد مدرنیته و صنعتی شدن، جوامع هر چه بیشتر سکولاریزه شوند اما شواهد و آمار و ارقام چیز دیگری را نشان می دهند. در این باب قسمت هایی از گفتار آنتونی گیدنز با عنوان «سکولاریسم در مقابل یک پرسش» را عیناً نقل نموده و به نوشتار خود پایان می دهم.
«نتایج تحقیقات نشان می دهد 95 درصد آمریکایی ها می گویند به خداوند ایمان دارند. 80 درصد معجزه و حیات پس از مرگ را باور دارند. 72 درصد وجود فرشتگان و 65 درصد وجود شیطان را قبول دارند. یک همایش جهانی درباره ارزشهای افراد نیز نشان می دهد 82 درصد آمریکایی های شرکت کننده در این همایش خود را یک «یک فرد مذهبی» می دانند. این آمار در بریتانیا 55 درصد، در آلمان 54 درصد و در فرانسه 48 درصد بوده است.»
وی در جای دیگری از گفتار خود چنین می گوید: «آیا حقیقتاً همزمان با عمق یافتن روند مدرنیته چهره دین جاذبه خود را از دست داده است؟ چنین نتیجه گیری به دلایل متعددی قابل تردید است. نخست وضعیت کنونی دین در بریتانیا و دیگر کشورهای غربی پیچیده تر از آن چیزی است که حمایت کنندگان از نظریه سکولاریزه شدن مطرح می کنند. اعتقادات دینی و معنوی همچنان نیروهای قدرت و جهت دهنده ای در زندگی خیلی از مردم هستند. حتی اگر این عده تصمیم نگرفته باشند رسماً و در چارچوب کلیسای سنتی خداوند را پرستش کنند...
دوم، سکولاریزه شدن را نمی توان تنها با توجه به میزان عضویت افراد در کلیساهای متداول تثلیث گرا برآورد کرد. با این کار نقش رو به افزایش مذاهب غیر غربی و جنبش های دینی جدید را چه در بعد بین المللی و چه در میان جامعه های صنعتی شده نادیده گرفته ایم. سوم، به نظر می رسد شواهد اندکی برای روند سکولاریزه شدن در جوامع غیر غربی وجود داشته باشد. در بسیاری از مناطق خاور میانه، آفریقا و هندوستان گونه ای بنیاد گرایی زنده و پویای اسلامی روند غربی شدن این جوامع را به چالش کشیده است.» او سپس می افزاید: «حتی اگر صورت های سنتی دین تا مرتبه ای در حال تنزل هستند، دین همچنان نیروی تعیین کننده ای در جهان اجتماعی ماست. به نظر می رسد چهره دین در صورت های سنتی و قدیمی آن دیرپا و ماندگار است. دین در برابر پرسشهای پیچیده ای که درباره زندگی و فضا وجود دارند و نمی توانند آنطور که بایدوشاید و به نحو راضی کننده ای از نظر گاههای عقلانی پاسخ داده شوند و به افراد بصیرت و بینش می دهد. با این حساب شگفت آور نیست که در عصر تحولات سریع افراد زیادی پاسخ هایشان و آرامش خاطر را در دین می جویند و آنها را می یابند.»
_______________________________
منابع:
1- قرآن کریم
2- علل و ریشه های سکولاریزم – علی ربانی گلپایگانی
3- اینترنت – مقاله سکولاریسم در مقابل یک پرسش، از آنتونی گیدنز
4- چکیده های اندیشه اسلامی – دکتر محمّد عمّاره
نظرات
به نام خدا<br /> سلام علیکم<br /> خسته نباشید<br /> می خواستم بدانم منبع این مقاله کجاست چون من چندی پیش این مقاله را در نشریه ژیوار خواندم. آیا شما هم از ژیوار این مطلب را آورده اید<br /> موفق باشید